-
پدرم...
جمعه 29 خردادماه سال 1394 14:45
حسرتم اندکی اشک است کمکی هق هق دل تنگم دستانش است روی ماهش است آغوشش را تا که آرام شوم می خواهم پدرم داد قولی که نشد بشود آنجه می خواهیم ای آریایی نمیدانم که کجایی در چه حالی اما باش مکند بسپاری جوجه ات رابه فراموشی پدرم دوستت دارم طهفه ای آرامش از درون قلبت بسپار در من ...
-
اینجا کسی صدای منو می شنوه ؟
جمعه 18 اردیبهشتماه سال 1394 14:27
اینجا کسی صدای منو می شنوه ؟ کسی اینجا نیست ؟ این فقط صدای منه که به گوش می رسه اینجا کسی صدای منو می شنوه ؟ این فقط صدای منه من فقط من اینجا فقط صدای منه یعنی من انقدر حرف زدم ؟ اینجا فقط رد پای منه من انقدر راه رفتم ؟ اینجا پر از من شده، من چه کردم با خودم ؟! اینجا هیچ کس نبوده ؟ اینجا کسی صدای منو می شنوه ؟
-
عمق وجود
سهشنبه 4 فروردینماه سال 1394 14:16
و بدترین چیز ملامت کردن است. ملامت کردنی که از پس از یک بی تفاوتی سر به بیرون براود و بدتر از آن خواستن یک محال از عمق وجود است.... محال دیگر مجال خواستن را نمی رهد و زمان دیگر مجالی برای عمق وجود نمی دهد.... من وقت را هدر دادم و اکنون اوست که مرا هدر می دهد.
-
...
جمعه 29 اسفندماه سال 1393 14:11
قلمم رفته ز دستم حس من رفته ز روحم عشقم مالم ذهنم با یه مشت خاطراتم هه گی در کاغذم نم ناک کمک کمک رفته اند ز دست م "دوستانم عزیزم با سلام قعطعا می دانید آپ آخر سالم به حرمت قدم ها و قلم های پاک صادق شما انجام میدم،من هنوز هم حس غمگین نورزو رو مثله هر سال با خودم به دوش می کشم و دوشم دیگه کم کم سنگین شده،شاید وقت...
-
بودن...
دوشنبه 6 بهمنماه سال 1393 00:54
من نه مال می خواهم و نه منال و نه دارایی من نه زیبایی می خواهم و نه فریبایی و نه شیدایی من فقط بودن را می خواهم با یک نان در سر آغازش...
-
تنهای رهایی بی وفایی
پنجشنبه 18 دیماه سال 1393 17:18
تنهای رهایی بی وفایی حاصله یه صداقته بی حاصله بی حاصل مثله بوسه زدن بر سنگ و باز کردن یک مشت می مونه مشتی که دیگه نایی واسم نزاشت تا آذر با کاغذ و قلمم عشق بازی کنم یار قدمی و با وفای من قلم ناز و کاغذ بی همتای من بگذرید از بی وفایی من و هرچه دوست می دارید بزنید داد و فغان و فریاد ...
-
خاطره...
پنجشنبه 1 آبانماه سال 1393 23:39
گاهی ورق زدن برگ دفتر خاطره و دست نوشته های آریایی و یادآوری روز های صورتی شاید مفید باشه مفید باشه واسه این که هر وقت حس تنهایی بهت دست داد،خودتو داغ کنی و سر به خا بکوبی. پس خوب ببین و ورق بزن...
-
قلمم
پنجشنبه 3 مهرماه سال 1393 16:56
امیدوارم نرسد روزی که قلمم برود از دستم بی وفایی کند و ناله و زاری بی آن که من بدانم ... امیدوارم نرسد روزی که قلمم برود از دستم ببندد چشمش را،برهاند کاغذ را امیدوارم نرسد روزی که قلمم برود از دستم بکشد زندانی که در آن اندوه است امیوارم نرسد روزی.... "پی نوشت: دلم واسه مهندس تنگیده "
-
نوشته ای برای خودم
پنجشنبه 23 مردادماه سال 1393 13:34
دل تنگم این روز ها به دنبال هوا میگیرم، برای تنفس هوا می خوادم هوا می خوام حل شوم در هوا و محو و ریز در هوا بالاخره روزی خوهد رسید که بروم در هوا و حل شوم و ریز محو خواهم رفت...
-
من دراینجا من در آنجا
جمعه 20 تیرماه سال 1393 19:55
من در اینجا و در آنجا در آفتاب و زمستان مات و مبوهوت و حیرانم از این خورشید تابان من دراین سو و در آن سو میگریزم از سوسوی نگاهش نه در این سو نه در آن سو هیچ ندیدم از خود من نه هستم نه نیستم در نگاه آریایی آریایی آریایی بینداز سایه ات در آفتاب سوزان بده قلبت را به نگاه عاشق خدای مهربان....
-
آریایی
جمعه 16 خردادماه سال 1393 22:54
من هنوز دلتنگم و تو را کم دارم آریایی حسرتم امروز دلتنگی بوسه هایی بر دستان توست آریایی کاش بودی تا دردم را بر خاک نمی گفتم و خاک را گل نمی کردم آریایی کاش بودی و تا با هم قدم میزدیم و قلم آریایی کاش بودی و باز از خدا برایم می گفتی آریایی کاش بودی و صدای نمازت در گوشم بود آریایی نیستی و اما بدان هر روز می کشم از نبودن...
-
پا
پنجشنبه 1 خردادماه سال 1393 13:20
هرچه قدر که میدوم کم میاورم پا هایم را پا می خواهم برای دویدن پا هایم کم آورده اند و زیادند پا هایی که جفت پا زیر پاهایم می اندازند هر چه قدر که می دوم کم میاورم پا هایم را پا می خوام و پا تا با پا هایم سفت و محکم پاپا کنیم و له کنیم رد پا های چهار پا یان را هرچه قدر که میدوم کم میاورم پا هایم را..
-
رقص یر خیال (5)
دوشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1393 22:09
بابا همیشه تو برایم می نوشتی اما حال می مینویسم برایت تو چه آب شدی پیر شدی ناز شدی بابایی من نه از تو پول می خواهم و نه مال منالی و دارایی من دستانت را می خواهم سایه ات را می خواهم و میدانم که امشب کس نداری تا بفشارد دستانت را اما بدان من در خیال تو بوسه می زنم بر دستانت شاد باش به امید دیدار من و رضایت آسمانت راه را...
-
رقص بر خیال (4)
جمعه 12 اردیبهشتماه سال 1393 20:02
عزیز دل بابا نمی داانم چرا؟ تو بگو چرا؟ تو می دانی چرا؟ چرا هر چه می کنم و خود رابه در و دیوار می زنم هر چه قلمم را رها می کنم در سرمای تابستان فقط و فقط به سمت و سوی تو قلمم می رود. عشق من عزیز تر از جانم هر شب می بینم در خواب نگاه معصومانه تو را تو چه کردی با دل من؟ دلم را که اسیر کرده ای و فلمم را حبس کردی در زندان...
-
کس ندارم...
دوشنبه 18 فروردینماه سال 1393 20:36
کس ندارم بزنم حرفم را کس ندارم بزنم نالم را حرفم را نالم را می کنم در خاک زیر کوله بارم بر دوش انتظارم مرگ است تا که شاید پایان یابد این همه بی مهری ، ضربه و مشت و آرزو های رنگ رنگی کاغذم از کاه قلمم از آه آه و وای و این همه ناله ، خسته و ویران گشته قلب من اینجاست ، عشق من اندوه بار می گرید دخترم مرگ حق است تا تو هستی...
-
رقص بر خیال (3)
پنجشنبه 29 اسفندماه سال 1392 13:26
امسال هم گذشت و به رسم دیرینه وبلاگم پست آخر سالم رو تقدیم به همه دوستان و هم لینکی های عزیز می کنم اما این بار با یک تفاوت،امسال علاوه بر دوستان و هم لینکیهای عزیز ،پست جدیدم رو به دختر عزیزم هم تقدیم می کنم. عزیز تر از جانم صبح و شب و در تمام لحظات، تو را در وجودم حس و لمس می کنم... عزیز دل بابا تمام انرژی و انگیزه...
-
خیلی وقته که....
چهارشنبه 30 بهمنماه سال 1392 21:56
خیلی وقته که حسی ندارم مدت هاست که نگاهی هم به آینه ننداختم فکر کنم همین دیروز بود ،نه دو روز پیش،نمیدونم شایدم،ماه پیش،داشتم تو سرما با نگاه خیره به دور دست قدم می زدم،غرق در رویاها و آرزو های تو خالیم بودیم که با سر افتادم تو چاله آب،این بار کسی هلم نداده بود حواس پرتی خودم بود،از جام که بلند شدم نگاهم افتاد به چاله...
-
کاغذم سفید خواهد ماند
یکشنبه 26 آبانماه سال 1392 19:14
کاغذم سفبد خواهد ماند قلمم بی رنگ قلب من بی عشق آسمانم بی باران حسرتم اندکی خیسی ، تکه ای نم ناک است مات و مبهوتم از این همه بی پروایی،گستاخی و پر رویی ادعای تو خالی و چشمک های معنا دار کاغذم سفید خواهد ماند قلمم بی رنگ نفسم پر درد کاغذم سفید خواهد ماند...
-
حال خوشبختی
دوشنبه 11 شهریورماه سال 1392 14:17
خسته ام از آزادی،این همه شادی مال و منال و این همه دارایی خسته ام از زیبایی،لب غنچه چشم سبز و این همه مهربانی دلم دود می خواهد سیگار و قلیان و اندکی بی پروایی دلم یک شهر می خواهد حیوانات و زخم های یک شلاق ضربه و پتک و اندکی زور گویی خسته ام از آزادی،این همه شادی مال و منال و این همه دارایی...!
-
رقص بر خیال (2)
سهشنبه 29 مردادماه سال 1392 19:39
دلم پاهایت را می خوهد که روی کمرم بالا و پایین بپری عزیز دل هر دری را که باز می کنم تو پشت آن ایستادی و لبخند می زنی لبخندی که یک دنیا را به من می دهد و تمام خاطرات رنگی و تلخ و شیرینم را از یاد می برد دختر ناز من عزیز دل بابا به یا داشته باش که سعادت و رستگاری من رسیدن تو به هدف ات است، هدفی که خود برای خود تعیین می...
-
رقص بر خیال
پنجشنبه 6 تیرماه سال 1392 11:11
دلم بچه می خواهد دختر سه ساله ناز بابا-عزیز دل بابا شاید با در آغوش گرفتن بچه نداشته ام آرام بگیرم عزیز تر از جانم زندگی را از دیگران بیاموز اما به دیگران نیندیش چون به سن من نمی رسی عزیز تر از جانم گرمای دستانی را که حس می کنی به خاطر بسپار شاید که فردا از شدت سرما آرزویت گرمی دستانم باشد عزیز تر از جانم آنچه خود می...
-
خواهم رفت (4)
پنجشنبه 16 خردادماه سال 1392 17:02
خواهم رفت با سیگار در لب ، قصه در قلب خواهم رفت با روح مکیده و عشق بریده بی تفاوت در عشق خواهم رفت می روم تا نباشم می کشم بر دوشم تا نباشد خاطراتم می برم از ذهنم عشقم را تا نباشد در یادم خواهم رفت بی تفاوت در عشق خواهم رفت می روم تا نباشم می روم تا نباشد قصه ای افسوس آلود بر خدایم می روم تا نباشم در زمین در هوا در خاک...
-
من خدا را دارم
پنجشنبه 9 خردادماه سال 1392 00:15
من خدا را دارم اما در وب چه می کنم من خدا را دارم رخت خوابم چه می گوید من خدا را دارم اما اعصاب را ندارم من خدا را دارم اما چشمان باز را ندارم خدا من را درد اما یک دنیا قصه دارد...
-
هیولا
پنجشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1392 11:21
داستان امروز هیولای ترسناک و وحشتناک است می تازد و می راند و پر شتاب می رود آنچنان که کاغذ و قلم زار می زنند و چشمان آسمانم ابریست هیولای ترسناک و وحشتناک است می تازد و می راند و پر شتاب می رود وای به روزی که خدای مهربان چاره ای جز نابودی هیولا نداشته باشد...
-
عاشقانه ها
یکشنبه 25 فروردینماه سال 1392 17:04
او عاشقانه می خندید هنگامی که می نوشتم خواهم رفت او مرا نوازش کرد هنگامی که فرار درد آلود را نگاشتم هنگام دلتنگی ام از خیابانها او مرا در آغوش گرفت در عجبم که من چه می نوشتم و او چه می کرد با من او عاشقانه مرا دوست دارد همه مارا دوست دارد تنها عاشق حقیقی دنیاست خدا...
-
دلم تنگ خیابان هاست...
جمعه 16 فروردینماه سال 1392 15:30
دلم تنگ خیابان هاست بوی سنگک کاسه آب زلال ذره ای عشق،محبت،زیبایی دلم تنگ خیابان هاست کبوتر،گنجشک،همسایه مهربان گربه چاق محله دلم تنگ خیابان هاست آرزوها،گل مریم،کاغذ رنگارنگ دلم تنگ خیابان هاست رفتن و نوشتن و ناله زدن دلم تنگ خیابان هاست چوب و چماف و ضربه های محلک ذره ای خاک تکه ای تاریکی اندکی آریایی... دلم تنگ خیابان...
-
فرار درد آلود
یکشنبه 27 اسفندماه سال 1391 08:56
( چه قدر زود گذشت،داشتم به این فکر می کردم روزی که بمیرم آریایی تموم می شه اما این دخمه آریایی پا بر جاست و حکایت قلمم تا به آخر هست،من از نوشتن شرح حال در وبلاگ زیاد خوشم نمیاد،اما آخر سال هست و شاید به رسم خود خواهی،خالی از لطف نباشه که بگم نمی دونم چرا من از عید ها بی زارم،مخصوصا لحظات نحویل سال نو،حس غریب و بدی...
-
رخت خواب نکبت
دوشنبه 30 بهمنماه سال 1391 16:22
متعجبم از شرمندگی رخت خوابی که واژه های عاشقانه را به گوش می سپارد حیرانم از گستاخی کسانی که ارزان در رخت خواب عشق مبادل می کنند شاید باید خوشحال بود که در این دوران گران،هست ارزانی که بتوان مبادله کرد مشمعزم از بوسه هایی که به آسانی فراموش می شوند و آغوش هایی که هر روز از نو گرم می شوند نکبت آن رخت خوابی که این جهنم...
-
پیاده روی
سهشنبه 3 بهمنماه سال 1391 09:27
و خدای مهربان چنان می کند که گربه های ولگرد خیابانها هم حاضر به پیاده روی با تو نخواهند شد...
-
خواهم رفت (3)
جمعه 22 دیماه سال 1391 12:45
روزی خواهم رفت که خودم هم باور ندارم روزی خواهم رفت که ارکیده هم باور نکند گربه سر کوچه ما ارکیده چاق تر شود روزی که دیگر هیچ عقده ای بر قلمم فشار نیاورد خواهم رفت می روم جایی که گربه های چاق ندارد جایی که حمال ها دکتر ها و مهندس ها نباشند جایی که هیچ کس نه وعده می دهد و نه وعید جایی که به هنگام عبور از خیابان ها...