دست نوشته های آریایی

وبلاگی برای دست نوشته های آریایی(بیوگرافی مدیریت وبلاگ در قسمت لینک های وبلاگ)

دست نوشته های آریایی

وبلاگی برای دست نوشته های آریایی(بیوگرافی مدیریت وبلاگ در قسمت لینک های وبلاگ)

خندیدم

خندیدم

به خود ارضائی یک گوله برف در تابستان خندیدم

به عاشقی که به معشوق زمستانیش ابراز عشق می کرد خندیدم

به شوخ طبعی خدا خندیدم

به دیونه ای که هر روز صبح بند کفشش را می بست خندیدم

و حال باید به آینه ای که من در آن نمایانم بخندم

آینه ای که هر روزه اشک در چشمانش نقش می بندد  از فرت بیزاری

بیزاری...

بیزاری از یک تنهایی صورتی رنگ

بیزاری از تصویری که در آن نقش بسته 

خندیدم...

به خود ارضائی یک گوله برف در تابستان خندیدم 

درد

درد

و این گونه است درد درد درد

همدم هر روزه من شده درد درد درد

روی لبانم محسوس است بوسه هر روزه درد

و این درد است که مانده و می ماند

و این درد است که شریعتی را به سخن واداشته

و درد است در برگ غوطه ور در روح

جوهرم تمام شده و درد و درد و درد است هر روز و هر روز از نو آغاز می شود

صدای درد در خش خش برگ های زمستانی هر روزه به من شهادت می دهند

هر روزه به من شهادت می دهند که آرزویم درد شده

خدای من رهایی ده

رهایی ده از این درد  مرا

رهایی ده از این درد

درد...درد یک تنهایی صورتی رنگ...   

به نام تنها برگ در سکوت

به نام تنها برگ در سکوت

دوست دارم بخوابم در لا به لای برگ های زرد رنگ

دوست دارم در لا به لای برگ های پاییزی اشک بریزم

تنها برگ است که می داند کوه قلبم را

چه لذتی دارد شنیدن صدای خش خش برگ

سکوتم رشک می ورزد به برگ و من هم در لا به لای برگها به مسیری نا معلوم گام می گذارم

به تک تک برگ ها و به سکوت همیشگی آریایی می گویم که من

دیگر هیچ آرزویی ندارم

خش خش برگ ها شهادت می دهند که فقط و فقط امید و هدف در کوه قلب جایگزین خواهد شد و

سکوت هم به من می خندد

سکوت من را دوست دارد و من هم شاید سکوت را

من در آغوش سکوت روی تمام برگ های زرد رنگ پاییزی سرگشته و حیران راه می روم

اما فقط یک چیز را می دانم

که دیگر هیچ آرزویی ندرم

هنوز وقت می خواهم

وقت می خواهم که با سکوت و برگ هایم خلوت کنیم و با هم با امید آینده تصمیم بگیریم

شاید زود باشد

اما باز می گویم

که دیگر هیچ آرزویی ندارم

سکوت است که من را شگفت زده کرده

سکوت در این ایام بر لبان من بوسه می زند

و من برگ های بارنیم را در آغوش می گیرم و می ستایم

هیچ کس نمی تواند برگ هایم را از من بگیرد

هیچ موسیقی جایگزین سکوتم نمی تواند شود

و اول و آخر

من هستم و سکوتم با برگ های زرد رنگ

سکوتم به من آموخت موسیقی عشق را

و برگ حس معاشقه با سکوت در زمستان را به من داد

سکوتم من با تو هستم و تو با من

هر دو هر دو روی برگ های بارانی راه می رویم

هر روز و هر روز سکوتم را طهفه باران می دهم

و برگ ها را حس بارانی شدن

و من هر روز و هر روز

می بارم بر آسمان تنهایی سکوتم

و من و سکوت و برگ کاری می کنیم که

تنها بداند یعنی چه...  

تنهای تهی از رنگ

تنهای تهی از رنگ

وای خدای من، من ماندم و کوله بار خاطرات آرزویم

تا دیروز تنهاییم صورتی رنگ بود اما

حالا تنهاییم از رنگ تهی شده

تنهاییم رنگ تنهایی به خود گرفته

و تنها و تنها قلبم با کوهی از یخهای صورتی کلنجار می رود

و تنها و تنها دلم در حال جستجوی تکه های شکسته خود است

و تنها و تنها اشکم، تنها می آید، تنها و تنها

وای خدای من

لایموتا

تنهاییم از رنگ تنها شده

تنهایی،رنگ آمیزی شده به رنگ زیبای تنها

قلمم آنقدر عاشق است که برایش دردناک است از یخهای

یک تنهایی صورتی رنگ بنویسد